آخرین تنها

رو سنگ قبرم بنویس تنهاترین تنها منم

آی آدمها!

آی آدمها

 

آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،

آن زمان که مست هستند

از خیال دست یابیدن به دشمن،

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوان را

تا توانایی بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند...

در چه هنگامی بگویم؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان.

آی آدمها که در ساحل بساط دلگشا دارید،

نان به سفره جامه تان بر تن،

یک نفر در آب می خواهد شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد،

باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده،

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون.

می کند زین آب ها بیرون

گاه سر، گه پا، آی آدمها!

او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز می پاید،

می زند فریاد و اُمید کمک دارد.

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش؛

پخش می گردد چنان مستی بجای اُفتاده. بس مدهوش

می رود، نعره زنان این بانگ باز از دور می آید،

آی آدمها!

و صدای باد هر دم دلگزاتر؛

در صدای باد بانگ او رها تر،

از میان آبهای دور و نزدیک

باز در گوش این نداها،

آی آدمها!

 نیما یوشیج 27 آذر 1320

پیچک

+ نوشته شده در جمعه 29 بهمن 1389برچسب:,ساعت 5:56 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

ولنتاین پیشاپیش.............

فردا ولنتاین حتما خیلیاتون میخواین به کسی که دوسشون دارین تبریک بگین هدیه بدین

منم ولنتاین پیشاپیش به همه

حتی دل شکسته ها

حتی اونایی که فک میکنن تنهان

تبریک میگم

هدیه ام به شما یه ارزو هستش اونم اینه که

از خدا میخوام همیشه شاد باشین

 


Be Mine Vallentine

I Am Sending You This , Vallentine Wish With Hungs And Kisses

Too Cause Ther A Place Here In My Neae That's Made Only For You

Happy Vallentine Days . . .

 

پیچک

+ نوشته شده در یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:,ساعت 4:49 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

قبر من

قبر من


شب سر قبرم که مياي،دفتر شعرتم بيار

ورق بزن هق هقمو،توبغض تلخ اين مزار

بشين کنارقبرمن،دردلامو بشنوي

دلم گرفته نازنين برات يه سينه حرف دارم

کناراين خاک صبور،غربتمو حوصله کن

توخط به خط گريه هات،خاطره هامو دوره کن

ميخوام بگم يادت نره،خاطره هامونو عزيز

نه نميگم گريه نکن،اشک بريز اشک بريز

يادت نره يه روزي،قلب پرازغصه وسرد

غربت چشماي تورو با گريه هاش ترانه کرد

تنهايي بدجوري داره حوصلمو سرمي بره

حال توبدتر ازمنه،حال من ازتو بدتره

بازم بيا ترانتو،توگوش لحظه هام بخون

بذار تا آروم بگيرم،يه کم کنارمن بمون

بذارصداي گريمون،گوش زمين رو کرکنه

بذارکه اشک من وتو گونهء عشقو ترکنه

بذارخدا ببينه که،من وتو مال هم بوديم

جواب بي جوابيه سوال حال هم بوديم

گريه کن،آخه عشق تواينجا غريبو بي کسه

غربت قبر من ازاون اشکهاي تو مشخصه

حالا که سهمم ازچشات،هيچي بجزخاطره نيست

يه يادگاري از خودت،رو سنگ قبرم بنويس

يه يادگاري از خودت،رو سنگ قبرم بنويس

پیچک

+ نوشته شده در یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:,ساعت 4:38 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

اشك رز!...

دلم از اين همه گرفتاري، اين همه خونخواري و
تبهكاري ، گرفته بود.
رفتم سراغ دوستم .....گفتم:
بيا بخاطر يك لحظه فراموشي ، پيمانه اي چند
" مي" بزنيم.
بزير درخت رزي كه تنها درخت خانه ي ما بود،
پناه برديم . هنوز اولين پيمانه ي شراب را سر نكشيده
بودم كه يك:
" قطره آب" ،
از شكستگي يك شاخه ي سر شكسته ،
بدامانم فرو غلطيد .....با تعجب از دوستم
پرسيدم:
اين قطره چه بود؟
از كجا باريد؟
در آسمانها كه از " ابر" خبري نيست.
دوستم پاسخي داد ، كه روحم را تكان داد.
گفت: " درخت رز است كه گريه مي كند !
مي خواهد به ما بفهماند كه:
بي انصاف ها ،
لا اقل خون مرا جلوي چشم من نخوريد!..

پیچک

+ نوشته شده در شنبه 23 بهمن 1389برچسب:,ساعت 5:15 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

دلیل رفتنت...

نه باورم نميشه که تومنو از ياد ببري

تولدم شد بي وفا ؛از تو نيومد خبري

چشماي من خشک شد به در ؛حالا کي بي وفاتره

بال و پرش دادم ولي ؛ديگه واسم نمي پره

اينو بدون دستاي من ؛گرمي دستاتو ميخاد

تو رو به عشقمون قسم ؛اون روزا رو يادت بيار

 حتي ديگه خدامونم ؛به دادمون نميرسه

گريه نکن که دستمون به دست هم نمي رسه

تورو خدا بهش بگين ، صبر منم سر اومده

خدا به من بگو چرا ؛خوشي به من نيومده

بهش بگين سراغشو از کس و ناکس ميگيرم

بهش بگين اگه نياد؛تو انتظارش ميميرم

آخه چرا نگاه اون چنگي به دل نمي زنه

ميگن يکي تو قلبشه ؛جونمو آتيش مي زنه

فقط خدا ازت ميخام ؛ دست توي دستاش بزارم

جز آرزوي ديدنش هيچ آرزويي ندارم

بازم ميگم دوستت دارم ؛تا عشقمون جون بگيره

برگرد بيا به کلبه مون ؛تا سرو سامون بگيره

ببخش اگه قسمت نشد ؛توي چشات نگاه کنم

يا سر رو شونت بزارم ؛اسمتو رو صدا کنم

توهم منو بزار برو ؛اما بدون رسمش نبود

جز تو آخه کي رو دارم ؛دليل رفتنت چي بود

اونکه نخواست پيشم باشي ؛بايد خودش صبرم

خدا گرفتي عشقمو ؛جواب قلبمو بده

پیچک

+ نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,ساعت 8:58 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

صبر کن...

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو


یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو


ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن


 آسمان پای پرت پیر شود بعد برو


نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند


خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو


یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد


 صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو


خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد 


باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...



 

پیچک

+ نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,ساعت 8:1 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

این دنیا و ادماش

چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهايي است

ببين مرگ مرا در خويش که مرگ من تماشايي است

مرا در اوج مي خواهي تماشا کن،تماشا کن

دروغين بودم از ديروز،مرا امروز تو حاشا کن

در اين دنيا که حتي ابر نمي گريد به حال ما

همه از من گريزانند، توهم بگذر از اين تنها

فقط اسمي به جا مانده از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفتر خالي،قلم خشکيده در دستم

گره افتاده در کارم،به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن،چه راهي پيش رو دارم؟

رفيقان يک به يک رفتند،مرا در خود رها کردند

همه خود درد من بودند،گمان کردم که همدردند

شگفتا از عزيزاني که هم آواز من بودند

به سوي اوج ويراني پل پرواز من بودند

گره افتاده در کارم،به خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن،چه راهي پيش رو دارم؟

در اين دنيا که حتي ابرنمي گريد به حال ما

همه از من گريزانند، توهم بگذر از اين تنها

 

پیچک

+ نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,ساعت 7:35 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |

خداحافظ...

شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم


خداحافظ ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم


خداحافظ ، و اين يعني در اندوه تو مي ميرم


در اين تنهايي مطلق ، که مي بندد به زنجيرم


و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد


و برف نا اميدي بر سرم يکريز مي بارد


چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگي هايم ؟


چگونه مي روي با اينکه مي داني چه تنهايم ؟


خداحافظ ، تو اي همپاي شب هاي غزل خواني


خداحافظ ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني


خداحافظ ، بدون تو گمان کردي که مي مانم


خداحافظ ، بدون من يقين دارم که مي ماني !!!

پیچک

+ نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:,ساعت 4:15 بعد از ظهر توسط آخرین تنها |